لرد هارتفورد. مدت هاست عاشق او هستم. جدی می گویم، مایل نیستم به هیچ کس دیگری به جز او شوهر کنم با او رقصیده ام، به او لبخند زده ام و با بهترین صدایم برایش آواز خوانده ام، ولی حتی دیوار بیرونی قلعه قلبش را هم به دست نیاورده ام. یک بار گمان کردم کمی به هدف نزدیک شدم. بعد از خواندن همین آواز آردسلی بود که شنیدید. آمد پشت سرم ایستاد و درخواست کرد یک بار دیگر بخوانمش. همان شب کالسکه اش را تعارف کرد تا مرا به خانه برساند، کالسکه خودمان پدرم را به جایی می برد و صبح روز بعد پیاده به منزل ما آمد تا با من صبحانه بخورد. نمی دانید چقدر سعی کردم خوشایند باشم! یقین دارم بسیار مسحور کننده بودم! او به خانه برگشت و منتظر بودم تا شب به نحوی مرا خواستگاری کند، ولی نه. گمان می کنم تیر را به هدف نزده بودم. در هرحال هیچ اتفاقی نیفتاد.