"می بیند غریبه ای، در از به دراز، روی تختش خوابیده است و خرناسه می کشد؛ دیلاق و دراز، موها بلند و چرک و زرد و صورت چند هفته نتراشیده... تخت برای غریبه، کوتاه و تنگ است. پاهای پوشیده در پوتین های ایمنی اش، نیم متری از پایین تخت آویزان است...غریبه راه درازی آمده است، مرد این را از پوتین های ازریخت افتاده و گل آلود و سرووضع خسته و ژولیده و شوره ی عرق زیر بغل ها و سینه ی پیراهن و خرناسه هاش می فهمد... بوی تیز یک جور توتون خارجی توی اتاق پیچیده است. غریبه دست هاش را صلیب وار روی سینه اش گذاشته، کلاه حصیری اش یک وری روی بالش افتاده است. از توی جیب پیراهن چرک مرده ی خاکی رنگش، گوشه ی پاکتی پیداست."