از روی نزاکت زیردستانه یا شاید هم به خاطر اینکه مست هستند، چند نفر از کناردستیهایم با هر مصرعی بلند میخندند. بالاخره نکته واقعا خندهداری بازگو میکند و تمام میهمانان عربده میکشند:«براوو، براوو» اینجا اما قلب مرا سنگینیای فرا میگیرد، مانند چنگالی این خنده بلند به قلبم فرو میرود. چگونه میتوان خندید وقتی کسی در حال ناله است و بینهایت زجر میکشد؟ چگونه میتوان به جکهای کثیف خندید و تفریح کرد، وقتی کسی در حال نابودی است؟ بلافاصله میدانم. وقتی که چرندیات وندا چک تمام شود، دلقکبازی همیشگی شروع میشود.