خرس برادر و خرس خواهر عاشق ورزش کردن هستند. آنها در طول سال ورزشهای مختلفی انجام میدهند. وقتی پاییز میشود، در مسابقات فوتبال لیگ پاییزی شرکت میکنند. برادر یک چپ پای حرفهای است و خواهر هم با کلهی محکم و آهنینش ضربههای خوبی میزند. امسال هم مثل سالهای قبل بچهها در تیم فوتبال موشکها که از قضا خرس پدر مربیگریاش را به عهده داشت، عضو شده و قرار است با تیم جادهصافکنها مسابقه بدهند. تمام بازیکنان تیم جادهصافکن از قلدرهای مدرسهی سرزمین خرسها بودند و هیکلهای بزرگ و نتراشیدهای داشتند. آنها فوتبالیستهای ماهری نبودند اما با قدرت بدنی و خشونتی که داشتند، هر کسی را که حین بازی سر راهشان قرار میگرفت، نقش زمین میکردند. مربی جادهصافکنها، گریزلی دوتنی، پدر توتال گریزلی بود و به آنها میگفت مهم نیست که چطور بازی کنند، مهم این است که بازی را ببرند! بر خلاف او خرس پدر، مربی موشکها همیشه به بازیکنانش میگفت برد و باخت مهم نیست، مهم این است که بهترین بازی خود را انجام بدهند. روز مسابقه فرا رسیده و خانوادهی تمام بازیکنان برای تماشای بازی در جایگاهها نشسته بودند. سوت آغاز مسابقه به صدا در آمد و... .