کتاب به خاطر لیلا جدیدترین کتاب ابی گلاینز یکی از پرفروشترین کتابهای یو. اس. ای تودی آمریکا است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شده است.
وقتی «لی لاکیت» بچه بود زمان برگزاری دورهمی نخبگان ساحل رزماری با دیگر همسن و سالهایش بازی میکرد و برای والدینش چندان مهم نبود که همبازیهایش «نیت فینلی» باشد یا «کروز کرینگتون» اما با آمدن بلوغ همهچیز عوض شد. بزرگ شدن زیر سایه زوجی که زندگیشان عین داستانهای عاشقانه بود موجب شد او انتظارات بالایی از روابطش داشته باشد و به این باور برسد که او هم باید زندگی بر محور یک عشق رمانتیک بنا نهد. زمانی فکر میکرد عاشق «کروز کرینگتون» است، اما بهتدریج کروز حقیقت را به او فهماند و کاری کرد که این رویای شیرین را برای همیشه به فراموشی بسپارد.
ابی گلاینز (Abbi Glines)، متولد ۱۶ آوریل ۱۹۷۷ در بیرمینگام ایالت آلاباما در آمریکا است. او از نویسندگان پرفروش نشریات نیویورک تایمز، یو اسای تو دی و وال استریت ژورنال است. از سری کتابهای او میتوان به مجموعههای «میهمانی در مزرعه»، «ساحل رزماری» و «پسران وینست» اشاره کرد. او هرگز در زمان تعطیلات کریسمس آشپزی نمیکند، و معتقد به حضور ارواح است و قبل از رفتن به هر خانهای، از صاحبخانه در مورد حضور ارواح در آنجا سؤال میکند. نوشیدن چای بعدازظهر یکی از عادتهای همیشگی او است، چون دوست دارد بریتانیایی باشد، اما افسوس که در آلاباما بهدنیا آمده است. وقتی از او سؤال شد، چند کتاب نوشته است، مجبور شد کمی فکر کرده و با انگشتانش حساب کند. وقتی در خانهاش محبوس و در حال نوشتن نباشد، وقت خود را صرف مطالعه، خرید (عمدتاً کیف و کفش)، به تنهایی رفتن به سینما و گوش دادن به نمایشنامههای دوران نوجوانیاش میکند و آنچه که میبیند را در ذهنش ثبت میکند تا در آینده از آنها استفاده نماید.
در بخشی از کتاب به خاطر لیلا (Beacuse of lila) میخوانید:
او یک رؤیا نبود. اما دیگر از دختر جذاب دیشب با لبخندها و نگاههاى خجالتى اثرى نبود. این یک دختر دستپاچه و مشخصا ناراحت و حتى به هم ریخته بهنظر مىآمد. وقتى وارد خانه نیت شدم و او را دیدم، ابتدا فکر مىکردم دارم خواب مىبینم. با چهرهاى شاداب و موهاى خیس تازه از زیر دوش بیرون آمده بود، به هیچ وجه آنقدرها که به یاد داشتم بىعیبونقص نبود.
سعى کردم نگاه او را به طرف خود جلب کنم، اما تمام حواسش به غذایش بود که بهندرت به آن دست مىزد، و فقط وقتى نیت یا بلیس از او سؤال مىکردند، سرش را بلند مىکرد تا حرفى بزند. همه داشتند مىفهمیدند که او نمىخواهد با من سر یک میز بنشیند. حتى بلیس هم داشت نگاههاى سؤالبرانگیزى به من مىانداخت، گویى کار اشتباهى از من سر زده است. اوه لعنتى، من دیشب مست بودم. فقط او را در حالى به یاد مىآوردم که پوستهاى سیبزمینى را با یک چنگال مىخورد و احساس خوبى که وقتى با او مىرقصیدم داشتم و دیگر هیچ. یک ناپرهیزى در مصرف الکل خیلى برایم گران تمام شد. مست کردم و کمظرفیتىام کار دستم داد.