به گمان من هر گاه که نگاهی دقیق به استعاره بیاندازیم، به چنین نتیجهای خواهیم رسید. اگرچه استعاره بدون تردید با همانندی و شباهت سر و کار دارد، با ناهمانندی و عدم شباهت نیز درارتباط است. استعاره ما را بر آن میدارد که نگاهی دوباره به جهان بیافکنیم؛ البته چنین چیزی اغلب با برانگیختن توجه ما به شباهت موجود میان چیزها روی میدهد. با این همه آنها هرطور و به هر ترتیب که شبیه هم باشند، در حقیقت به طرزی آشتی ناپذیر ناهمانند هستند. بنابراین استعاره یکی از کارکردهای بنیادین زبان را بازنمایی میکند: استعاره در پی تثبیت فهم ماست اما در همان حال این واقعیت را آشکار می کند که هر گونه تثبیت و هرگونه میل به استحکام و اطمینان، بر زمینی سست (shifting sands) بنا شده است.