داستان کتاب حاضر، داستانی است دینی و مذهبی و در عین حال عاشقانه؛ مریم عذرا بر دخترکی معلول به نام "کاتالینا" که در جریان گاوبازی آسیب دیده است ظاهر و به او یاد آور میشود که یکی از سه فرزند "خوآن سوارز" که به زهد و عبادت مشهورتر است قادر به درمان اوست. از میان سه فرزند سوارز، "بلاسکو" ـ اسقف اعظم ـ و "دومینگو"، سردار رشید اسپانیا، در درمان کاتالینای معلول عاجز میمانند و سرانجام برادر کوچکتر، "مارتین د ـ والرو"، نانوایی که همه عمر در خدمت خانوادۀ خویش و خانوادۀ پدریاش بوده و با فروتنی خدمت کرده است، فرمان میدهد که کاتالینا برخیزد و عصا کنار بگذارد و کاتالینا برمیخیزد و عصا به کناری میگذارد و تا پایان عمر به لطف مریم عذرا به سلامت گام برمیدارد. در ادامه ورود "دیهگو"، محبوب و معشوق کاتالینا، به داستان رنگ و بویی عاشقانه میدهد. مریم عذرا که شیفتۀ پاکدامنی زن است، کاتالینا را یاری میدهد که پاکدامن و عفیف باقی بماند. اوست که دیگربار در کلیسا حاضر میشود تا شاهد پیمان ازدواج این دو جوان باشد و اوست که به کاتالینا میآموزد پاکدامنی زن، ارجمندترین هدیهای است که یک زن برای شوی خود دارد. در داستان، بانوی دیری که خواهان به دیر کشاندن کاتالیناست و همۀ ترفندها را به کار میگیرد تا او را به صف تارک دنیاها بکشاند، وقتی قصۀ عشق و دلدادگی کاتالینا را میشنود، به رغم همۀ خشمی که از مردان دارد، به کاتالینا یاری میدهد تا از دامی که خود نهاده است بگریزد و زمینههای ازدواج آنان را فراهم میآورد و اسقف بلاسکو با همۀ سرسختی و همۀ خشکی روح به عشق احترام میگذارد و مانع از آن میشود که به دختری جوان با آن لطافت روح آسیبی وارد آید.