کتاب " سیلویا بیچ و نسل سرگشته " (تاریخچهای از حیات ادبی پاریس در دهههای بیست و سی میلادی) اثر "نوئل رایلی فیچ" و ترجمهی "فرزانه طاهری" است. پاریس از دههی بیست و سی قرن بیستم، یکی از پاتوقهای مهم نویسندگان بوده است. در آن زمان، شهر پر از کتابفروشیها و کافههایی بوده که نویسندگان، هنرمندان، نقاشان و روزنامهنویسان در آنها با یکدیگر دیدار و گفتوگو میکردند. برخی اوقات، ملاقات دو نفر از گفتوگویی ساده فراتر میرفت و به عشقی عمیق و سوزان میانجامید.
اما کتاب " سیلویا بیچ و نسل سرگشته " (تاریخچهای از حیات ادبی پاریس در دهههای بیست و سی میلادی) سرگذشت و داستان دو عشق میان سیلویا بیچ، مالک کتابفروشی شکسپیر و شرکا و ادبیات، کتاب، نویسندگان و مترجمان است.
داستان اول در یک بعدازظهر سرد ماه مارس سال 1917 در پاریس آغاز شد. زن آمریکایی خجول و جوانی به نام سیلویا دم در کتابفروشی و کتابخانهی امانیای در کرانهی چپ رود سن پا سست کرد. صاحب مغازه، نویسنده و ناشر جوان و مطمئن به خود فرانسوی به نام آدرین منیه، از پشت میزش بلند شد و دیدارکننده را با استقبالی گرم به درون کتابفروشی کشاند. سیلویا بیچ، کارت عضویت کتابخانه در دست که بیرون آمد، بادی شدید کلاه او را از سرش کند. منیه دوید، آن را برداشت و به دوست جدیدش داد. این دیدار فصل اول یک زندگی ادبی بود که سه دهه، دو نسل از نویسندگان آمریکایی، بریتانیایی و فرانسوی را حمایت کرد.
داستان دوم، عشق یک زن به نبوغ یک مرد است که در پاریس آغاز شد. سیلویا بیچ در میهمانی شامی متوجه نویسندهی «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» شد که در گوشهای قوز کرده بود. او نزدیک شد و پرسید: «در خدمت جیمز جویس بزرگ هستم؟» و او پاسخ داد: «جیمز جویس» با همین دو جمله که رد و بدل شد، سیلویا بیچ، که از سال 1919 مالک کتابفروشیاش ـ شکسپیر و شرکا ـ شده بود، خدای ادبیاش را ملاقات کرد.