گفتیم که قاسم، شخصیت اصلی کتاب «قاسم قصاب»، عادت نامتعارفی دارد که به قیافه و شغل اصلیاش نمیآید. اما این عادت چیست؟ خب راستش او علاقۀ زیادی به عروسکساختن دارد و موضوع داستان اول کتاب «قاسم قصاب»، به نام «قاسم قصاب و عروسکهایش»، هم همین است. ماجرای این قصه از این قرار است که قاسم، با آن کبکبه و دبدبه و دکان بزرگ قصابی که بزرگترین قصابی محله است، بعد از فراغت از کار قصابی و بستن و قفلکردن درِ دکان، یواشکی و دور از چشم اغیار، گرم عروسکسازی میشود. اما گاهی یک غفلت همهچیز را تغییر میدهد و در مورد قاسمِ کتاب «قاسم قصاب» هم همین اتفاق میافتد. قاسم یک روز، بعد از تعطیلی دکان، یادش میرود درِ دکان قصابی را قفل کند و بدون قفلکردنِ دَر مشغول سرگرمی همیشگیاش، یعنی عروسکسازی، میشود و حین عروسکسازی خسته میشود و یکی از عروسکهایش را بغل میکند و میخوابد. حالا حسابش را بکنید که آدمی با آن مشخصات و قد و هیکل، عروسکبهبغل و کلی عروسک هم دور و برش، پشت پیشخان دکانش خوابیده باشد و در همین حین آشنایی سر برسد. برای قاسمِ کتاب «قاسم قصاب» دقیقاً همین اتفاق میافتد. قاسم میان عروسکهایش در دکان خوابیده که همسایهاش، مملی قصاب، از درِ مغازه، که قاسم یادش رفته آن را قفل کند، تو میآید و قاسم را در آن هیئت خندهدار و غریب، خوابیده میان عروسکهایش، میبیند.این تازه یکی از ماجراهای خندهدار قاسم قصاب است و ماجرای خندهدار دیگر او را در همین کتاب «قاسم قصاب» و در قصۀ «قاسم قصاب و سرسره» از این کتاب طنزآمیز کودکان میخوانید.