بنی میخواهد برود بیرون. او از پرسه زدن توی خانه خسته شده است. برادر کوچولوی بنی هم از پرسه زدن توی خانه خسته شده است. مادر بنی به آنها میگوید: «به چالهی گلی نزدیک نشوید.» بنی خُرخُر میکند. بعد بنی و برادر کوچولوی او یک راست به طرف چالهی گلی میروند...