تو با همهی آدمهایی قرار گذاشتی که قلبشون با قلب من یکیه. همهی آدمهایی که نگاهشونو به جایی دوختن که من دوختهام. اونها وجود دارن، سیما. حالا تاریکی همه جا رو گرفته. ما از تو پیلههای خودمون اونها رو نمیبینیم. ولی اونها اونجان. یه روز از تو تاریکی بیرون میآن و دستهای همدیگه رو میگیرن. اون روز من هم اون جام. اون روز پای قراری که با تو گذاشتم حاضرم.