به محض ورود، هر دو سر جایشان خشکشان زد. سامیار که با کلت روبهرو را نشانه گرفته بود با دیدن آن صحنه خیلی آهسته دستانش را پایین آورد... دهانش باز مانده بود... چند لحظه طول کشید تا تمام بدنش شروع به لرزیدن کرد. صدای آهنگی از اسپیکرهای کنار لبتاپ روی میز چوبی اتاق پخش میشد. یک موسیقی آرام... بسیار آرامش بخش... سامیار به سمت او گامی برداشت. بدن پرویز وکیلی از سقف آویزان شده و زیرش دریاچهای از خون جمع گشته بود... بر روی تنش آثار زخمهای عمیقی به چشم میخورد... و پشت سر او، بر روی دیوار، یک M انگلیسی با خون نوشته شده بود... هنوز جواد و سامیار محو آن صحنه وحشتناک بودند که ناگهان موسیقی آرامش بخش قطع و این بار صدایی بم و کامپیوتری پخش شد: «این تازه شروع بازی است...»