«وقتی اعلام کردند کتابخانه شامل تمام کتابهاست اولین عکسالعمل نوعی سرور جنونآمیز بود. همهی آدم ها خود را حاکم گنجی دست نخورده و رمزآلود حس کردند. مسالهای شخصی یا جهانی وجود نداشت که جواب فصیح آن در جایی وجود نداشته باشد: در یک شش ضلعی، جهان توجیه شده بود. دنیا ناگهان بیحد و مرز امید را فتح کرده بود.» «ساعتی در شب وجود دارد که چمن زار میخواهد چیزی بگوید ولی هرگز نمیگوید. شاید دائماً میگوید و ما نمیشنویم یا میشنویم ولی چیزی است که مانند موسیقی غیرقابل ترجمه است.» «هر سرنوشتی، هر چقدر که میخواهد طولانی و پیچیده باشد، در واقع شامل تنها یک لحظه است: لحظهای که در آن انسان برای ابد میداند که کیست.» «برای دیدن چیزها باید آن را فهمید. نیمکت پیشفرض بدن انسان، مفصلها و اعضای گوناگونش را دارد؛ و قیچی پیشفرض عمل بریدن را… آدم وحشی، انجیل یک مبلغ را مشاهده نمیکند؛ مسافران کشتی همان طنابهایی را نمیبینند که خدمهی کشتی میبینند. اگر دیدی واقعی از جهان میداشتیم، شاید میتوانستیم آن را بفهمیم.»