نم نم باران آرام آرام، شروع شده است، گاناپان و پیتانگا کنار اسب به یکدیگر چسبیده اند و لبخندی بر لب دارند که چهره شان را باز کرده است، گویی منتظرند از آنها عکسی گرفته شود. ماریانو، قلقلک نم نم باران را بر چهره اش حس می کند و بچه ها ترانه «چوپان باران می بارد» را می خوانند. یک لحظه ماریانو چشمانش را می بندد؛ خود را در اختیار باران می گذارد چیزی نمی شنود. گاناپان باید دوباره او را به خانه اش بخواند.