دوغدو برای سبزهی سفرهی هفتسین نخود خیس میکند، اما یکی از نخودها گم میشود و بقیه را عزیز در باغچه میکارد. فردا صبح از نخودها یک درخت بزرگ میروید که لحظهبهلحظه هم بزرگتر میشود. شاخهها عزیز و دوغدو را به زمانهای گذشته میبرند و چه رازها که برایشان برملا نمیکنند. راز پدر و مادر دوغدو، راز پدربزرگ و عزیز و این وسط پای غولهای عاشق هم به خانهشان باز شده و چه ماجراها که پشتسرهم اتفاق نمیافتد.