ترا دیدم...
و خود در آیینه ی نگاهت
و شبهایی به بلندای راه میان منو تو
و افسوس مداوم
و ای کاش ناتمام ...
و عده هایی بی قرار
و آبانی سرد و زرد از باران پاییزی
و آن چنان کهنسال صبور
و غنچه هایی از ناز و مریم
و انتظاری
باغ خانه را مست شکفتن می کند.
و اما من و تو...
در نگاه آیینه ای همچنان
ایستاده ایم