بارها برات گفتم چقدر حالمون بستگی به اوضاع خونه داره و فکر می کنم این قضیه درباره ی من هر روز داره وخیم تر می شه. «بر بام جهانم یا در ژرف ناامیدی» خیلی با وضع ما هم خوانی داره. وقتی فکر می کنم در برابر دوستای یهودی مون چه زندگی مجللی دارم انگار بر «بالای جهانم» و وقتی مثل امروز خانم کوپیس می آد و درباره هاکی رفتن و قایق سواری و اجرای نمایش ها و دوستان دخترش «کوری» حرف می زنه در «قعر ناامیدیم». من به کوری حسودی نمی کنم ولی نمی تونم به خودم بقبولونم احساساتم رو جوری کنار هم قرار بدم که از ته دل اینقد بخندم تا دل درد بگیرم.