روزی بود و روزگاری. حاکمی بود به نام فخرالدوله. او حکمران شهرهای ری و قزوین و همدان بود. یک روز ماموران آمدند و به او این طور گزارش دادند: هر روز حدود بیست-سی نفر از مردم شهر راه می افتند و بالای کوهی می روند. آنقدر آنجا می مانند تا آفتاب غروب کند و...