دربارۀ کتاب لیدوکائین
«فريد»، پسر خانوادهاي فقير است که از يکي از پسرهاي محلهشان که در جنوب شهر واقع است بدش ميآيد. «جمشيد»، معتاد است و احساس قلدر بودن در محله را دارد. آن شب فريد به خواست مادرش براي تهيه مايع ظرفشويي قسطي به مغازه «قاسم خان» ميرود که متوجه ميشود او سکته کرده و مرده است. براي همين به در خانه قاسم ميرود و پيغام مادرش را به «زري» همسر قاسم که سرطان دارد ميرساند. زري از فريد ميخواهد تا به پسرش «نويد» کمک کند که کارتنهاي خرما را خريداري و به خانه بياورند و بعد به خانهشان برود. آنها وقتي براي جابهجايي کارتنهاي خرما رفته بودند تصادف ميکنند و ...