بخشی از کتاب افسانه نوشآفرین: جیران از فرصت استفاده کرد و گفت این بچه فقط به فکر مطالعه و دینشه. هیچ مشکلی برای شما ایجاد نمیکنه. بهجاش من رو نگه دارید. عادلشاه با پوزخند گفت از جون پسرت میگذرم ولی یه مرگ سخت در انتظارته. جیران خیالش راحت شد و گفت سپاسگزارم. عادلشاه خندید و گفت زنیکه گفتم از جونش میگذرم ولی بیخیالش نمیشم. اون باید اخته بشه تا هیچی از دودمان قاجار به جا نمونه ...