در کتاب حاضر، چهار نسل از خانوادهای مهاجر فقیر و مغرور، تبعیدشده از وطنی که هرگز نشناختهاند، برای در اختیار گرفتن سرنوشتشان مبارزه میکنند. در اوایل دهه ۱۹۹۰، سونجای نوجوان، دختر محبوب ماهیگیری معلول، در ساحلی نزدیک خانهاش در کره، دلباخته بیگانه ثروتمندی میشود. مرد به او قولهای بسیار میدهد، اما وقتی سونجا متوجه میشود حامله است و اینکه محبوبش ازدواج کرده - حاضر نمیشود با او بمانده بهجای آن، تقاضای ازدواج کشیشی مهربان و بیمار را میپذیرد که دارد به ژاپن میرود. اما تصمیم او برای رها کردن وطن و دست رد زدن به سینه پدر قدرتمند پسرش به حماسهای پرشور تبدیل میشود که بر سرنوشت نسلهای بعد تأثیر میگذارد.