دربارۀ کتاب شانس مرد نادان
در روزگاران دور مردي بسيار نادان در شهر کوچکي زندگي ميکرد. روزي مرد در خانه هيچ چيز براي خوردن نداشت. پس به خواست همسرش به بازار ميرود تا اسب و بُزش را بفروشد. او بايد براي رسيدن به بازار از دل جنگل بگذرد. در جنگل سه راهزن با ديدن مرد تصميم ميگيرند تا اسب و بُزش را از چنگ او در بياورند و ...