دربارۀ کتاب جویای سرنوشت
«الميرا»، دختر جوان و دانشجويي است که مدتي است ذهنش درگير مسائلي شده که او را از دنياي مادي جدا ميکند. «ثريا»، دايه ي الميرا نگران حال اوست. او پس از سالها درباره «امير» برادر الميرا با او صحبت ميکند. الميرا متوجه ميشود که برادرش زنداني است و قرار است به زودي آزاد شود. فرداي آن روز الميرا در دانشگاه پژو مشکي را ميبيند که انگار او را تعقيب ميکند؛ او به ياد ميآورد که قبلا نيز آن ماشين را ديده است و ...