«ندا»، دختر دانشجویی است که با مادرش تنها زندگی میکند. آن شب مادرش آش درست کرده بود و ندا میخواست یک کاسه از آن را برای یکی از همسایهها ببرد. سوار آسانسور میشود و در همان لحظه زلزله میآید و ندا داخل آسانسور گیر میکند. «مهدی» خبر آمدن زلزله را میشنود او نگران نداست. برای همین به سرعت خود را به منطقه زلزلهزده میرساند و ...