«رز سیاه»، داستان پر درد دختری به نام «رز» است که با گره خوردن به گذشته شوم پدر و مادرش اتفاقات تازهای را تجربه میکند ... «امیلی» همراه رز به کاوشهای او کمک میکند ... این داستان ثابت میکند که قلبهای مهربان نیز میتوانند از درد، سیاه و پر از نفرت شوند. در بخشی از رمان میخوانید: «دستی به موهام کشیدم و دوباره خودمو توی آینه نگاه کردم، همه چی مرتب بود. دستی به دامنم کشیدم و از آینه دل کندم ...».