در این داستان مرد کوهنوردی با دختری به نام «آنا» ازدواج میکند که از رفتن به کوه میترسد. آنها روزی به کوه میروند و با موجودات عجیبی روبهرو میشوند. آنا در نقابی از زیبایی و درد بیدرمان جاودانه زنده میماند و آنکه بخشی از سهماش را به عنوان عشق از او میخواهد طعمه این خواستن است و این در حالی است که تنها مرگ راهگشای این مسئله است.