حکایت این رمان از جایی شروع میشود که «ترلان» دخترک نابینا که همه او را به خاطر محدودیتش ترک کردهاند به نیویورک سفر میکند تا با جراحی یک بار دیگر دنیا را ببیند، اما وقتی در نیویورک چشمانش یک بار دیگر این دنیای رنگی را میبیند تنها «ارشان» کنار اوست، دوستی صمیمی و خوب که همیشه با اوست و هیچگاه او را تنها نگذاشته است. ترلان که تازه دنیا را حس کرده است به ناگهان متوجه میشود که «کاوه» نامزدش تحت تعقیب پلیس است و ...