خود من تجربهی مشابه این را داشتم. میدانستم شبزندهداریِ تکنفره چقدر میتواند کیف داشته باشد. از این نظر با او همدل بودم. شبهایی که بیدلیل از خواب بیدار میشوم دلم میخواهد از رختخواب بیرون بیایم و گشتی در خانه بزنم. روی مبل لم میدهم، سیگار میکشم، یا مدتی تلویزیون تماشا میکنم. یکبار به قدری سرگرم تماشای برنامهی مستندی در مورد صید ماهی قزلآلا برای رستورانها شدم که غفلتاً وقتی به خودم آمدم صبح شده بود. اینجور مواقع بیش از هر زمانی احساس آزادی میکنم. انگار کسی مرا بیدار میکند و میگوید: هی رفیق، بلندشو و یککم زندگی کن.