هی! من برای انگلستان بازی کرده ام. این را فراموش نکن! چهارم آوریل ۱۹۵۹ مهم ترین روز زندگی من است. من و باربرا در کلیسای سنت بارناباس در میدلزبرو ازدواج کردیم. آوریل را انتخاب کردیم تا شامل تخفیف مالیاتی شویم و هنوز هم مطمئنم باربرا به خاطر پول خوبی که پس انداز کرده بودم با من ازدواج کرد! بازیکنان امروزی شاید متعجب شوند که روز ازدواج من، روز یکی از مسابقات تیم بود و قرار بود بازی کنم. این را تصور می کنید؟ حالا آن ها بندهای مخصوصی با مذاکرات مدیربرنامه ها در قرارداد خود می گذارند و پاداش هایی چند هزار پوندی می گیرند؛ اما ما شنبه صبح در یک هتل ازدواج کردیم. به برادرم دس بیست و پنج پوند دادم و گفتم برای همه نوشیدنی بیاور. گفت بگذار خودشان پول آن را بدهند. یک یورکشایری، همیشه یورکشایری خواهد بود! سخنرانی ها باید کوتاه می بود چون تا پیش از ساعت دو باید خودم را به آیرسام پارک می رساندم تا مقابل لیتون اورینت بازی کنم. ماشینی که قرار بود من را به ورزشگاه برساند، کمی دیر کرده بود. متوجه شدم ماشین پلیسی در نزدیکی من پارک کرده و از او خواستم که من را به ورزشگاه برساند؛ اما پلیس گفت «متاسفم برایان، من راننده تاکسی نیستم.» اگر ماشین هماهنگ شده دیرتر می رسید شاید کاری می کردم که من را دستگیر کند!