دربارۀ کتاب به هیچ کس نگو
«اليزابت» به همراه عشقش به ميعادگاه عشقشان سفر کردهاند، اما گويا ديگر هيچ صحنهاي او را خوشحال نميکند چون تصورش از عشق به حقيقت پيوسته است. او عاشق و شيداي عشق رمانتيک و شورمندانهاي است؛ تا اينکه سلطان عشق به سويش ميآيد و او عاشقانههايش را آغاز ميکند. اما ترسي مرگبار جلوي چشمان اليزابت خودنمايي ميکند و ...