رمان حاضر، در زمانی اتفاق میافتد که نه اتومبیلی وجود دارد و نه تلویزیونی. تومک، پسرک ۱۳ سالهای است که تنها خواروبارفروشی دهکده را دارد. در مغازهی تومک همهچیز پیدا میشود و مردم دهکده از خواروبارفروشی تومک خرید میکنند. روزی دختری هم سن و سال تومک وارد مغازه میشود، او یک آبنبات عصایی ساده میخرد و از تومک میپرسد که آیا در مغازهاش آب رودخانهی «کجار» پیدا میشود؟ تومک چنین رودخانهای را نمیشناسد. دختر توضیح میدهد هر کس از آب این رودخانه بنوشد، هرگز نمیمیرد و او به آب این رودخانه احتیاج دارد و حتماً آن را پیدا میکند و سپس از مغازه بیرون میرود. اما تومک دیگر چیزی نمیشنود، او عاشق دختر ناشناس شده است.