نیا در روز تولد شش سالگیاش یک لاکپشت هدیه میگیرد. فروشنده میگوید لاکپشت هم تقریباً شش ساله است. نیا اسم لاکپشتش را اَلفی میگذارد. او سعی میکند همیشه لاکپشت را خوشحال کند؛ به او رقصیدن یاد بدهد ، برایش آهنگ بسازد و برایش لطیفه تعریف کند. اما انگار الفی هیچکدام از کارهای دخترک را نمیفهمد و نیا کمکم دارد او را فراموش میکند. تا اینکه صبح روز تولد هفتسالگیشان ، نیا متوجه میشود الفی غیبش زده...