این رمان درباره زندگی دختری به نام «شراره است. شراره به همراه برادرش «شایان» و پدر و مادرش زندگی میکند. پدر شراره، قمارباز است و تمام زندگیاش را بر سر قمار از دست داده است. شایان تمام تلاش خود را برای رفاه خواهرش انجام میدهد تا اینکه پدر شراره فوت میکند. شراره روزهایش را با دوستانش «نرگس» و «سمیرا» میگذارند. شایان با دیدن نرگس دلباخته او میشود و تصمیم میگیرد با او ازدواج کند. شراره در اوج خوشحالی غمگین است چون احساس میکند حمایت برادرش را از دست خواهد داد و ...