کتاب حاضر، داستانی است که در آن شیفته ماجراجویی در سرزمین افسانهها، «بهرام» محکومبه گذران عمر در دنیای واقعی است؛ دنیایی که واقعیتهایش روح و قلب نوجوان او را میخراشد. عقل گریزانه به دامن خیال چنگ میزند ولی خیلی زود درمییابد که رؤیا در نبرد با واقعیت بازنده است. سالها میگذرد. «بهرام» بهناچار به روزمرگی خو گرفته و بیهیچ دغدغه و آرزویی روزگار میگذراند. ولی قاصد دنیای افسانهها به سراغش میآید تا سودای قدیمی را به او یادآور شود. «بهرام» میانسال حالا باید میان خود آرمانی و خود واقعیاش صلح برقرار کند.