دربارۀ کتاب بانوی سربدار: سرگذشت شیرین سربداران
در اين رمان که از جريان تاريخي سربداران الهام گرفته شده است، سلطان «ابوسعيد» از اولاد هلاکو در زماني که مغولها بر ايران مسلط بودند در سلطانيه پايتخت حکومت ميکرد. يکي از ايلچيهاي ابوسعيد به قريه باشتين که مردم آن از شيعه متعصب بودند، رسيد، وي براي استراحت زناني را براي خوشگذراني طلب کرد. «آزاده»، دختر زيباروي براي اين کار در نظر گرفته شد اما او که زني غيرتمند بود حاضر بود به دار آويخته شود اما تسليم مغولها نشود. در اين زمان جنگي ميان روستاييان و مغولها درگرفت که بيشتر ايلچيها در آن کشته شدند. در اين ميان «عبدالرزاق» فرزند «خواجه فضلالله» که جواني رشيد بود داستان را از مردم روستا شنيد. او گروهي را تشکيل داد و نامش را «سربدار» گذاشت و براي جنگ و دفاع از مملکت و ناموس خود آماده شدند.