آلبوم را باز می کنم و به زن جوانی که پیراهن توری با دامنی پف دار پوشیده است، خیره می شوم. او به ریچارد لبخند می زند. به زحمت خودم را می شناسم. انگار به عکس شخص دیگری نگاه می کنم.
به این فکر می کنم که آیا نامزد او از نام فامیل ریچارد استفاده می کند یا نه! تامپسون! نام فامیل من هنوز هم همان است.
او را تصور می کنم در حالی که به سمت ریچارد می چرخد و کشیش آن دو را به هم پیوند می دهد. آن زن بسیار بشاش است. آیا ریچارد در آن لحظه قبل از این که خاطرات را دور بریزد به یاد من می افتد و به این فکر می کند که در آن لحظه چگونه بودم؟