ماجرای رمان حاضر، با آشنایی راوی با پسر جوانی آغاز میشود که عقیده دارد از طریق رؤیاهایی صادقه بسیاری مکانها را پیش از قدم گذاشتن در آنها دیده، اطرافیان نسبت به سلامت عقل او مشکوکاند اما او سفت و سخت بر این عقیده است که از طریق همین رؤیاها از محل گنجی در یکی از کاروانسراها در راه رفتن به خراسان مطلع است. پدر او به نیت سفر به خراسان و زیارت امام هشتم و طلب شفای پسرش به همراه خود پسر به نیت یافتن آن کاروانسرا قصد سفر به خراسان میکنند.