این داستان روایت زندگی دختری به نام «سویل» است که پسرعمهاش «شاهین» قصد دارد با او ازدواج کند. اما سویل به دلیل اختلاف سنی زیادی که با شاهین دارد با او ازدواج نمیکند. پس از مدتی سویل، دلباخته پسری به نام «امید» میشود. آنها قرار است با هم ازدواج کنند که «ژاله»، دخترعموی امید که دلباخته اوست به سراغ سویل میرود تا مانع ازدواج آنها شود. ژاله، دچار اختلال روانی است و سویل وقتی متوجه این ماجرا میشود سعی میکند از او کناره بگیرد، اما این پایان ماجرا نیست؛ چراکه پس از ازدواج سویل و امید، همچنان سایه ژاله بر زندگی آن دو سنگینی میکند و ... .