«جوزف»، کارگر معدن است و هر ماه که حقوق 25 پنی خود را دریافت میکند زیر درخت بید مینشیند و پولش را میشمارد تا شاید بتواند برای پسرش کفش نو و برای دخترش لباس نو بخرد، اما او نمیداند که هیچگاه نمیتواند با این درآمد به آرزویش برسد. «سوزان»، همسر جوزف نیز برای به دست آوردن چند سیبزمینی مجبور است لباس همسایهها را بشوید. جوزف از این شرایط خسته شده و تصمیم میگیرد با کارگران دیگر صحبت کرده و بر علیه «اسکات»، رئیس خود دست به شورش بزنند و ... .