«سعید»، «نادیا» را در کلاس درس میبیند و عشق آنها در شهری بینام، مملو از پناهندگان و در آستانه جنگ آغاز میشود، زمانی که جنگ به اوج خود میرسد زمزمههایی از وجود درهایی به گوش میرسد که آدمها را در چشم برهم زدنی به جاهای دور میفرستد. سعید و نادیا نیز درگیر این ماجرا میشوند و میکوشند از یکدیگر، گذشته و آیندهشان را محافظت کنند. موضوع این رمان مهاجرت و دگرگونی است که از عشق، وفاداری و شجاعت سخن میگوید.