این رمان از زبان دختری به نام «درسا» روایت میشود. درسا دانشجوست و با یکی از همکلاسیهایش در یک پروژه دانشجویی همکاری میکند. «بردیا» بدون اطلاع درسا بنابر دلایلی از ایران میرود. درسا به شیراز رفته و در آنجا مشغول تحصیل میشود. پس از مدتی درسا با پسری به نام «رضا» که قبلا سابقه تلخ شکست را تجربه کرده، آشنا شده و با او ازدواج میکند. روزها میگذرد تا اینکه رضا و درسا به خاطر شرایط کاری رضا به تهران میآیند. درسا در جمعی دوستانه بردیا را میبیند و ... .