دربارۀ کتاب ایستگاه یازده
نمايشي روي صحنه تئاتر در حال اجراست. «آرتور» به هنگام بازي روي سِن از حال ميرود. پرده ميافتد و «جيوان» همبازيش تلاش ميکند تا او را احيا کند که به يکباره از ميان تماشاگران کسي وارد صحنه ميشود و خود را دکتر قلب معرفي ميکند. او مشغول مداواي آرتور ميشود که جيوان چشمش به دختربچهاي به نام «کيستن» ميافتد. کيستن مضطرب به آرتور نگاه ميکند. جيوان او را از صحنه دور ميکند اما پس از چند دقيقه متوجه ميشود که آرتور مرده است و ... .