دربارۀ کتاب پیدات کردم
کتاب حاضر، داستاني است که در آن کنار ساحل بادخيز شهر رايدينگ هوس، زني به نام آليس ليک متوجه مرد غريبهاي در بيرون از خانهاش ميشود که لباس خانه به تن دارد و خودش هم نميداند چگونه سر از آن ساحل درآورده است. آليس با آنکه ميداند کارش عقلاني نيست، مرد را به خانهاش دعوت ميکند. درست در همين زمان، در حومه شهر لندن، تازهعروسي به نام ليلي مونروز از اينکه همسرش هنوز از محل کار به خانه برنگشته دلواپس و نگران است. او بهزودي خبر بدتري هم دريافت ميکند: براساس گفتههاي پليس، مردي که ليلي با وي ازدواج کرده اصلاً وجود خارجي ندارد. اين دو حادثه پيوند دارد با اتفاقاتي که بيستوسه سال قبل براي يک خواهر و برادر نوجوان، به نامهاي گري و کرستي راس پيشآمده است. آنها که تعطيلات تابستاني را همراه پدر و مادرشان در رايدينگ هوس ميگذرانند با مرد جوان مرموزي آشنا ميشوند که مجذوب کرستي ميشود؛ اما چيزي در شخصيت مرد جوان وجود دارد که گري را آزار ميدهد.