دربارۀ کتاب هوشی و کشف آتش
«هوشي»، دختر دانا و زرنگي بود که در زمانهاي خيليخيلي دور زندگي ميکرد. آن وقتها آدمها ساختن خانه و پختن غذا را بلد نبودند و در غارها زندگي ميکردند. يک روز پدر و مادر هوشي براي يافتن شکار به بيرون از غار ميروند و هوشي و برادر کوچکش تنها ميمانند. شب ميشود و پدر و مادر هوشي به غار بازنميگردند و هوشي ميترسد که گرگ به آنها حمله کند. تا اينکه با باريدن برف يک خرس بزرگ با شکاري بر دهان به دهانه غار نزديک ميشود. هوشي به جنگ خرس ميرود اما در يک لحظه رعد و برق درخت نزديک غار را آتش زده و به سمت غار پرت ميکند. خرس ميترسد و شکار را انداخته و فرار ميکند و ... .