این رمان درباره دلقکی به نام «شنیر» است که همسرش «ماری» او را ترک کرده و به همین دلیل دچار افسردگی شده و مرضهای همیشگیاش، مالیخولیا و سردرد تشدید یافته است. ازاینرو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آورده است. او بعد از افتضاحی که در یکی از نمایشهایش به وجود میآورد و پایش مصدوم میشود، به محل زندگیاش بازمیگردد. به این دلیل که او آدم ولخرجی است، دیگر حتی یک پنی هم برایش نمانده است.