به هتل برگشتم تا این نامه را برایت بنویسم.. اما به محض اینکه وارد اتاقم شدم نفسم بند آمد!... نمی دانم برای تمیز کردن اتاقم نفت سیاه زده بودند یا (د.. د.. ت) مصرف کرده بودند! خلاصه هرچه بود به قدری بوی زننده ای داشت که نپرس!.. دیدم اگر خودم را از اتاق بیرون نیندازم خفه می شوم... برای اینکه هوای اتاق عوض شود پنجره های اتاقم را باز کردم و رفتم پایین صاحب هتل گفت: قربان اتاق شما را دادم (د.. د.. ت) پاشیدند!.. دیگه نه ساس پیدا میشه ونه کک!!.. امشب راحت بخوابید خستگی تان رفع می شه!!... خواستم توی سالن بنشینم و برایت نامه بنویسم ولی نور چراغ ها به قدری کم بود که نتوانستم از صاحب هتل پرسیدم: چراغ های شما همیشه این قدر کم نور است؟!..