رمان حاضر داستانی است که به زبان فارسی ترجمه شده است. زمان وقوع قصه سال 1939 میلادی در کراکوف است. جایی که یک میلیون سرباز که رژه میروند و هزار سگ پارس میکنند. وقتی که پدر آنا لانیا را آلمانیها با خود میبرند، دخترک فقط هفت سال دارد. پدرش استاد رشته زبانشناسی است و هنگام پاکسازی و دستگیری مهرههای روشنفکر لهستانی، بازداشت میشود. آنا تنها میشود و بعد با مرد چلچلهای آشنا میشود. مرد بسیار مرموز است و با چیرهدستی چیزی شبیه جاده در آستین دارد. آنا شیفته این مرد میشود چون او، وقتی که آنا در غم تنهایی اشک میریزد، با مهارت یک چلچله احضار میکند و روی دست آنا میگذارد! آنا به دنبال او تا اعماق جنگل میرود. آنا و مرد چلچلهای، همراه هم در طول سفر دو نفرهشان در تلاش هستند تا از بمبها نجات پیدا کنند؛ آنها با سربازان دشمن حرف میزنند و با آنها دوست میشوند. اما در این دنیا، هر چیزی میتواند خطرناک باشد، از جمله مرد چلچلهای!