دربارۀ کتاب افرا در باران
در اين داستان دختري به نام «افرا» با خانوادهاش به باغي در يک عمارت قديمي ميرود و در آنجا با پسري آشنا ميشود که ادعا ميکند گنجي دارد که بسيار ارزشمند است، دختر، همراه پسر راهي ميشود تا گنج او را ببيند، اما وقتي در قوطي گنج را باز ميکند 10 مورچه روي دستش ميپرند. دخترک جيغي ميکشد و قوطي را رها ميکند؛ پسرک وقتي ميبيند افرا ناراحت شده گنج واقعياش را به او نشان ميدهد. در همان زمان پدر افرا او را براي خوردن غذا صدا ميکند اما افرا که انتظار دارد پسرک را سر سفره يا کمي آن طرفتر مشغول خوردن بيابد، او را نميبيند و... .