دربارۀ کتاب سرمامک
اين داستان روايتي خاطرهگونه از زندگي پسري است که در خانوادهاي متعصب و عجيب متولد شده است. مادر خانواده «خورشيد»، زني زيبا و جذاب است که در امور خانهداري مهارت دارد. پدر خانواده معتاد است و «فرزين» برادر بزرگتر خانواده بيقيد و بند است. پسر نزد يکي از مالکان شهر به نام «اميرهوشنگ» کار ميکند. او پس از مدتي متوجه ميشود که اميرهوشنگ در جواني عاشق مادرش خورشيد بوده است، اما چون آن موقع سرباز بوده و کاري نداشته پدر و مادر خورشيد با ازدواج آنها مخالفت کردهاند. پسرک عاشق «سوفيا» دختر اميرهوشنگ است. او آرزو دارد پدرش بميرد و اميرهوشنگ با مادرش ازدواج کند تا او هم به سوفيا برسد... .