دربارۀ کتاب گلبو
در اين داستان پسري به نام «بابک» که پس از بيماري پدرش اداره کارخانه او را برعهده گرفته است، مدتي است که مضطرب است و همين مسئله پدر و مادر و برادرش «سيامک» را نگران کرده است. بابک، پدرش را خيلي دوست دارد و ميترسد که او بميرد. پس از مدتي که حال پدرش رو به بهبودي ميگذارد. بابک ماجراي ورشکسته شدن کارخانه را به سيامک ميگويد. او معتقد است که «شاهپور» دوست و شريک پدرش به همراه پسرش از کارخانه دزدي کردهاند و تنها راه نجات کارخانه، بازگرداندن پولهاي دزدي به کارخانه است اما... .